هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » بیژن باران »آخر ایلیاد
دوشنبه ۹ آبان ۱۳۹۰ ساعت 23:43 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

آخر ایلیاد

کولی کاس

گوش دار به گذشته و پیشگو به اینده،

برایینه شکسته اش کف میمالید،

از شنیدن قیچی تو لب میرفت.

پچ پچی تهیه برش میدید.

درختان تن به نیاز هر شبه داشتند.

نرمای گازهای شک آور را پس میزدند.

گویی شب،

آن شب،

از آن ایشان نبود.

مردم،

گروه مردم،

زندگی را با گوشت و خون ..

آن پیر بزرگ به نیایش پاکی

در ژرفای دره پلید

مشرف بود.

شب گرم فسفر آلود بود.

ماهیان نزدیک و درشت بودند.

کودک ولگرد

پنشهی زرشک خرید -

روی برگ دفتری که بر آن

جدول فیثاغورث رج زده شده بود.



دور سفره

اعضای خانواده بی کارد و چنگال بودند.

پساز شام - مادر بزرگ پیر احساس سردرد کرد.

از یخدان رازآلودش

گزنگبین و نبات درآورد.

آن ایه بنام را خواند:

سه بار

- نه بیشتر-

به خاور و جنوب و باختر

سه فوت کرد.



جفت جوانی از جوی پریدند.

به خانه رسیدند.

شاعر لول

به خیابان نظری کرد - میخواست بگوید که چرا..

ولی سکسکه کرد!

یابوی چرخ آبی شیهه ای کشید.

گنجشک گیج تکانی خورد.

*

در تیره چموش خفه ایی

آن

اسب گنده چوبی

را به شهر هل آوردند.

اسب گنده چوبی

روی چرخهای کهنه سریده میشد.



مردم -

گروه مردم-

با پای خود و بر پای خود بودند.

چه چشمها و دستانی

کز پشت توفال

آن

اسب گنده چوبی

شهریان را دشپا بودند.

چرا که توی اسب گنده چوبی از میخ و نقل پرشده بود.

گماشتگان اسب گنده چوبی

با میخها و نقلهای عاریه ای

بر سر و کول هم بودند.

درختان تن به خارش دردآلود داشتند.

چاوشیهای ویلان کوچه ها برده شدند.

**

در آن پگاه مرگبار -

کبوتر سپید خونین بال

بسوی پزشک مهر

به گلایه شتافت.

و رفت.

28 مرداد سال بد/ سال باد